تنها مرد خیمه گاهم،تنها دلخوشی زینب
می سوزد از این دوری دل،می سوزد ز تشنگی لب...ای بابا
دوری می کشد،مرا ای بابا
من جامانده ام،میان زنها
دیگر می زنم،دلم را به دریا
باباجان حسن
عموجان حسین
با نیزه شدم درگیر و،زینب را پریشان کردم
دستم را شبیه عباس،تقدیم عموجان کردم...ای بابا
تا پیراهنم،به پایم پیچید
شمر از هر طرف،لگد می کوبید
دیدم مادری،سرم را می بوسید
باباجان حسن
عموجان حسین
با صوت ضعیفی می گفت،رگهای تو وامصیبت...
یک ساعت پس از نیزه ها،می رفتن برای غارت...ای بابا
جسمت پشت و رو،لگدها می خورد
دیدم " حضرمی "،پیراهن می برد
تیزی شو سنان، دیدم در می آورد
باباجان حسن
عموجان حسین
شاعر : نجمه پور ملکی
- دوشنبه
- 3
- مهر
- 1396
- ساعت
- 18:8
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
نجمه پور ملکی
ارسال دیدگاه