باد می آمد و می شد خبر آماده ی رفتن
خبر آمد که شد اول نفر آماده ی رفتن
وه چه آمادگی و جلوه ی نابی شده است
پدر آماده ی اذن و پسر آماده ی رفتن
و ان یکاد حرمی پشت سرش بود چرا پس
می شود یکسره تیر نظر آماده ی رفتن
رخ پیغمبری اش ولوله انداخت که می گشت
تیغ دشمن پی شق القمر آماده ی رفتن
آمده بار دگر کام بگیر ز پدر
شد اگر باز عطشناک تر آماده ی رفتن
بیخود از خود شد و در معرکه دست از جان شست
پیکر آماده ی شمشیر و سر آماده ی رفتن
پدرش دید که پاشیده به صحرا پسرش
می شود دست به سمت کمر آماده ی رفتن
روی زانو وسط معرکه بالینش رفت
هان چه دیده است که گشته دگر آماده ی رفتن
با عبای نبوی و کمر خم ، گشته
پدر پیر به قلب خطر آماده ی رفتن
تا مگر در دل لشکر به حسینش برسد
می شود عمه ی خونین جگر آماده ی رفتن
شاعر : رضا محمدی
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 8:50
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حاج رضا محمدی ولایی
ارسال دیدگاه