ای که صدها غزل از هر نظرت میریزد
میروی پای تو اشک پدرت میریزد
میروی و دل بابا به تپش میافتد
دل شیدایی من پشت سرت میریزد
رحم کن بر پدر محتضرت میمیرد
آسمان بر سرم از این سفرت میریزد
پشت دشمن ز رجزخوانی تو میلرزد
جگر از نعرهی «هل من نفر»ت میریزد
تیغ هرکس بخورد بر سپرت میشکند
خون هرکس که شده حملهورت میریزد
به سرت تیغ فرود آمد و از هم واشد
خون ز پیشانی قرص قمرت میریزد
وای از آن دم که تو از اسب میافتی به زمین
گلهای گرگ ز هر سو به سرت میریزد
چقدر نیزه به پهلوست خدا میداند
آنقدر هست که خون از جگرت میریزد
صید صد نیزه و تیری، کمی آرام بگیر
دست و پا گر بزنی بال و پرت میریزد
جسم تو مثل خبر در همهجا پخش شده
بخش بخش از سر نیزه خبرت میریزد
خواستم در بغلم گیرمت اما دیدم
پارهپاره تن ِ زیر و زبرت میریزد
تکهتکه به عبا میبرمت اما حیف
به تکانی بدن مختصرت میریزد
شاعر : هادی ملک پور
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:50
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
هادی ملک پور
ارسال دیدگاه