• شنبه 15 اردیبهشت 03


شعر شهادت حضرت علی‌اکبر(ع)-آه از آن روزی که غم در کربلا برپاستي

1797

آه از آن روزی که غم در کربلا برپاستی
هم زمین نینوا و روز عاشوراستی
 یکطرف اشرار کوفه وان دگر سلطان دین
بهر یک مظلوم و بیکس شورش و غوغاستی
 انقلابیون بکردند انجمن در کربلا
در سردین و حقیقت ؟ وه عجب دعواستی
خاندان هل اتی و عترت طه بدند
در کنار آب دریا ، لیک قحط ماستی
 شد یکایک یاور و یارش شهید
نک مصیبت بود اعظم محشر کبراستی
 نوبت میدان چو بر شهزادة اعظم رسید
در حریم کبریا فریاد واویلا ستی
آن جوانیکه ببودش مظهر ختم رسل
بر عقابش شد سوار و عازم هیجاستی
 در شجاعت وارث حیدر بد و شبه نبی
مرتضی صولت ولی چون مصطفاسیماستی
من نمیگویم که مادر داشته در کربلا
 حالت نزع روان گر بودیش پیداستی
بانوان و دختران اندر پیش مویه کنان
 از سرادق گشته بیرون محنت عظماستی
واعلیا وا حسینا لرزه بر افلاک زد
 داد از آن ساعت چه گویم یا چسان برپاستی
آمدش آن شیرزاده شیر دل بر کارزار
 گوئیا در جنگ خیبر چون علی باجاستی
معنی اسلام و ایمان مظهر ختم مآب
 شد معرف بر خودش با این میان گویاستی
من زخورشید امامت زهرة تابنده ام
 باب من شیر خدا و مام من زهراستی
من گشودم بال و پر بر اوج همت می پرم
 هر که خواهد رزم سازم هر که زرم آراستی
من علّی بن حسینم پور شاه لافتی
صاحب صمصام حیدر آنکه بی پرواستی
مرد و نامردی بباید پیش مردان آزمود
 پیش من آید هر آنکس بامنش همتاستی
کرد مهمیزی اشاره بر عقابش شد خرام
جست خیزی کرد چون پرکار وهم داناستی
نقطه زد با نوک نیزه بر زمین پر کار وار
 دورزد آن نقطه را ، چون نارس داناستی
صولت و سهم و صلابت در قلوب دشمنان
از چنین جولان میدان ظاهر و پیداستی
کسی نیارستی قدم بر کار زار وی
نهد هر که از نام آوران پیر یا برناستی
پنجة مردانه بر شمشیر آتشبار زد
چشم دشمن گوئیا بر صاعقه بیناستی
مرکب از راکب بماند و سرزتنها شد جدا
دستها بی جسم و پیکر بی سرو بی پاستی
راکب و و مرکب دو نیم و شد پیاده از نظام
 پهلوانان زهره چاک از وحشت و پرواستی
ضرب شست حیدری از زور بازو شد عیان
 آن سپاهیرا تو گفتی بیکران دریاستی
بر صفوف میمنه زد خویشتن را بیهراس
 الحذر از دشمنان بر گنبد میناسیت
زد بجان دشمن آتش خرمن هستی بسوخت
 دام مرگ افتاد هر کس خود زجا برخاستی
شد ز ترتیب و نظام آن لشگر سفیانیان
 گرچه خواهان جلال و عزت دنیاستی
از کمین ناگاه جسته منقذ بیداد گر
گوئیا معنی بر آن شق القمر برخاستی
سروقدش خم شده آماج زخم تیر شد
صورت گلنار وی چون سوسن و رعناستی
تیر باران کرد دشمن تیر بر حلقش نشست
 ارغوان از خون خود جسم و تن زیباستی
نوکرم من چون بدربار شه کرب و بلا
ناجیانم مقصدم دنیا و هم عقباستی

  • یکشنبه
  • 26
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران