روضه
میدونستم دم رفتن که دیگه بر نمیگردی
چه حالی داشتم اون وقت که من و داداش صدا کردی
علم افتاده رو خاک و پیچیده تو حرم فریاد
رسیدم تا کنار تو همه دیدن حسین افتاد
عجب چشمی عجب تیری
جلو چشمات پر از خون
عجب دستی عجب فرقی دو تا دستات تو میدونه
عجب مشکی علی اصغر دیگه زنده نمی مونه
مگو اب مگو اب عمو نیست عمو نیست
تو را چاره علی جان به جز تیر عدو نیست
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:58
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
ارسال دیدگاه