از حرم آمد برون جلوهی پیغمبری
با رخ زهرایی و با جنم حیدری
صحنهی میدان بدل شد به عجب محشری
گفت انا بن الحسین ریخت به هم لشگری
موقع جانبازی است رفته ز کف طاقتش
تیغ و سپر در کف و ذکر علی عادتش
خوانده حسین اِن یکاد نذر قد و قامتش
با نگهی میکند از پدرش دلبری
ماه حرم مثل شیر بر دل اعدا زده
از برش تیغ او دشمن او جا زده
گرچه به رفتن شرر بر دل بابا زده
داده به لشگر نشان رزم علی اکبری
یا علی و یا علی بر لب او کرده گل
ماه نطر میزند عمه بخوان چار قل
داده عنان را ز دست لشگر کوفی به کل
معرکهای شد به پا وای چه رزمآوری
لشگری از جنگجو از دم تیغش گریخت
شد به عجب ابن سعد رشتهی کارش گسیخت
دم به دم از دشمنش نعره زد و زهره ریخت
حیدر کرب و بلا با رجز حیدری
نیزه و تیغ جفا بر بدن تو زدند
تیر به همراه سنگ سوی سرت آمدند
تو به زمین خوردی و آه حرم شد بلند
خیز که دلگرمی ِ عمهای و خواهری
در برت آمد حسین با سر زانو علی
از تو نمانده تنی کو پسرش کو علی
کاش نفهمد که خورد نیزه به پهلو علی
زخم به پهلوی توست ارثیهی مادری
بس که به روی دلم داغ دمادم رسید
اشک به چشم همه عالم و آدم رسید
بر سر نعشت علی عمه به دادم رسید
ماند ، برایم فقط دیدهی از خونتری
قسمت تو تیغ و تیر قسمت من غم شده
موی سرم شد سپید قامت من خم شده
بعد تو ای عمر من عمر پدر کم شده
وای چرا غرق خون وای چرا پرپری
شاعر : مهدی مقیمی
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:58
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه