حالم به مثل خرمن موی تو درهم است
تو لاله ای و قطرۀ اشکم چو شبنم است
ابرو کمان من تو مرا کرده ای کمان
قامت قیامتی تو و من قامتم خم است
پلکی به هم بزن که بدانم تو زنده ای
ور نه بدان که مردن من هم مُسلّم است
کشتی مرا ز بس به زمین پای می کِشی
خیز ای ذبیح تشنه دو چشمم چو زمزم است
بابا برای بردنت آورده یک عبا
حالا برای بردن تو صد عبا کم است
هر گوشه یک نشان ز جگر گوشه ام بود
با هر نشان نشانۀ قتلم فراهم است
شاعر:محسن حسینی
- چهارشنبه
- 18
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه