به رویِ خاک جگر ریخته و یا پسرم
به روی خاک پسر ریخته و یا جگرم
بلند میشوم و باز میخورم به زمین
بلند میشوم و میخورد زمین کمرم
هزار بار بمیری ولی نبینی که
به رویِ دست جوانِ تو دست و پا بزند
شکستن کمرت سخت و سختتر اینکه
جوان تو نتواند تو را صدا بزند
تو را همین که زدم بوسهای پشیمانم
که کاش بوسه بر این نیمه جان نمیدادم
بغل گرفتم و دیدم به خاک میریزی
ببخش کاش تنت را تکان نمیدادم
نشسته مادرم و میزند به پهلویَش
زدند نیزه که حرف مدینه را نزنند
خدا بخیر کند خواهرانِ تو جمعاند
خدا کند که پس از تو سکینه را نزنند
یکی به سینه ی خود می زنم یکی به سرم
یکی یکی زِ تنت نیزه میکشم بیرون
ببین که مادرم اینجاست تا نفس بکشی
ببین که از دهنت نیزه میکشم بیرون
شاعر : حسن لطفی
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 16:44
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه