گرفت شانه به دست و کشید بر سرشان
گلاب زد به سرِ گیسوی معطرشان
لباس رزم ولی نه کفن به تن پوشاند
حنا کشید به دستانِ شیرپرورشان
چقدر خوش قد و بالا چقدر حیدریاند
قسم به شیرِ حلالی که داد مادرشان
گرفتهاند زِ عباس درسِ مَردی را
نداشت تاب تحمل کسی برابرشان
تمام دار و نداری که دارد اینانند
رسید لحظهی تلخِ وداعِ آخرشان
نبود آب که ریزد به پُشتشان اما
دو بوسهای زد و قرآن گرفت بر سرشان
حضور پیرِ خرابات یادتان نرود
قسم به مادر سادات یادتان نرود
نشستهام که بگریم دو یاس پرپر را
چنان چگونه چه گویم جواب خواهر را
چگونه این دو بدن را به شانهام گیرم
دو پَر شکسته دو زخمیترین دو بی سر را
به شانههای خمیده نمیتوانم بُرد
به خاک میکشم و میبرَم دو اکبر را
به رنگِ خون شدم از بس کشیدم از تنشان
چقدر نیزه شکسته چقدر خنجر را
شکستن پَر و بالِ کبوتران دیدم
ندیدهام غمِ پَر کندن کبوتر را
شکسته است غرورم برابر زینب
خدا کند که بگیرند چشم مادر را
خدا کند که نمیرد اگر به نِی بیند
سرِ دو کودکِ خود با سرِ برادر را
خدا کند که پس از ما کسی نسوزاند
نخی زِ چادر او یا نخی زِ معجر را
به نیزهای که نظر میکنید بر سرِ او
دعا کنید نیاُفتید در برابرِ او
شاعر : حسن لطفی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:22
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه