بد جور دلشکسته ای و گریه میکنی
از اشک چهره شسته ای و گریه میکنی
بگذار تا عبایِ تو را ما تکان دهیم
بر خاکها نشسته ای و گریه میکنی
امشب به صبح امر بفرما طلوع مکن
امشب عجیب خستهای و گریه میکنی
خونِ جگر برای شما قوت شب شده
با ناله عهد بستهای و گریه میکنی
زنجیرها که پشتِ تو را زخم کردهاند
هر روز بینِ دستهای و گریه میکنی
هیات تمام شد همه رفتند و تو هنوز
یک گوشه نشستهای و گریه میکنی
آبی بزن به صورتِ مادر،زِ دست رفت
چون مادرت شکستهای و گریه میکنی
شاعر : حسن لطفی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:29
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه