باب الحوائج
کاش جایِ تو مرا می زد... نـَزَد
در گـلویم تیر جا می زد... نزد
چند قطره آب از او خواستم
کاش قیدِ مشک را می زد... نزد
یک پَر از تیرِ سه پَر بس بود کاش...
او یکی از آن سه تا می زد... نزد
شَـط اگر از معرفت بو برده بود
کـودکِ من را صدا می زد... نزد
کاش وا می شد پَرِ قنـداقه اش
چند لحظه دست و پا می زد... نزد
دارد از غمِ مادرش دق می کند
کاش پیشـم ناله ها می زد... نزد
کاش جایِ او سرِ من را دو بار...
دشمنم بر نیزه جا می زد... نزد
ندبه خوان شد پایِ نِی بانو رباب
حرفی از گُل پیشِ ما می زد... نزد
شاعر : حسین ایمانی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:10
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین ایمانی
ارسال دیدگاه