همش نگو آب آب علی اصغر بخواب
جان حسین و رباب علی اصغر بخواب
عمـوت امـیر اومده
یه خورده دیر اومده
بــرای بوسیــدنت
سـه شعبه تیر اومده
سمت گلوت با شتاب
علی اصغر بخواب
کی دیده بی حالیتو؟
ایـن بی پر و بالیتو؟
اگـه بـری چطوری
گهــوارۀ خالیتــو
بدم به دست رباب؟
علی اصغر بخواب
قربون اون سر انگشت
اشارههـات منو کشت
امـا خـودت میـدونی
بهشتو داری تـو مشت
چه خستهای چه بیتاب
علی اصغر بخواب
مــیبوسمت دوبـاره
بـا ایـن گلـوی پاره
دستات دو شاخه یاسه
چشـات دو تـا ستاره
روی تـو قرص آفتاب
علی اصغر بخواب
نگـو کـه داغت کمه
عزیزتـری از همــه
خون بشی ای علقمه
توی بهشت فاطمه
خودش بهت میده آب
علی اصغر بخواب
خون تو از سر، گذشت
لالـه شدی توی دشت
خـون تو رفت آسمون
یـه قطـره هم برنگشت
دعـات شـده مستجاب
علی اصغر بخواب
همش نگو آب آب علی اصغر بخواب
جان حسین و رباب علی اصغر بخواب
علی اصغر بخواب
علی اصغر بخواب
فانوسهای اشک - محمد سعید میرزایی
منبع:سایت مدایح
- دوشنبه
- 6
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 15:55
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه