چون گرگ روی بال و پرت پا گذاشتند
شمشیرها به فرق سرت پا گذاشتند
تسکین تشنگی تو با نیزه های داغ
روی جراحت جگرت پا گذاشتند
دیدند چونکه چشم تو مانند مرتضی ست
با کینه روی چشم ترت پا گذاشتند
تا از عقاب بی رمق افتاده ای زمین
پس دسته جمع بر کمرت پا گذاشتند
با علم اینکه خَلقأ و خُلقأ پیمبری
بر چهره ی چنان قمرت پا گذاشتند
با زهر خنده های جگرسوزشان علی
این قوم بر دل پدرت پا گذاشتند
از هر کرانه یاد تو را جمع میکنم
الباقی تو را به عبا جمع میکنم
شاعر : حسن کردی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:21
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه