این حرم عباس دارد
وقتی که رویِ شانه ات دیدم عَلَم را
حس کـرده ام آرامـشِ اهلِ حرم را
تا لحظه ای که این حرم عباس دارد
هرگـز نمی بیند کسـی نیلـوفـرم را
او که نباشد دستهایِ بی حـیایی
از مو گـرفته می کِشاند دخترم را
دستش بیفتد از بدن دشمن می آید...
تا که ببندد هر دو دستِ خواهرم را
پهلو بگیرد بر رویِ سرنیزه عباس!!!
شعـله گـرفته روسـریِ دخـتـرم را
حرفِ مرا زینب شنید و با خودش گفت
باید بگیرم هر دو دستی معجرم را
شاید ربابه با خودش می گفت باید...
بوسه زَنَـم من هم گلـویِ اصغرم را
با روضه یِ عباس زینب العجل گفت
حتماً کِشـاندم بین خیـمه دلبرم را
شاعر : حسین ایمانی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:28
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین ایمانی
ارسال دیدگاه