سينه ات ترک خورده
تمام غیرت من زیر دست و پا مانده
دوباره دست دلم غرق ربنا مانده
کبوترانه تو هم پر زدى و عشق شدى
نگاه حسرت من بین رو ضه ها مانده
براى فاتحه خوانى زبان نمى چرخد
امان بریده ز من باز بغض وامانده
زمانه بى تو عزیزم چه زود پیرم کرد
زمانه بعد تو اصلا بگو چرا مانده
ببین چه لشکر ما بى تو سوت و کور شده
چرا صداى تو در سینه ى تو جامانده
شبیه مادرمان سینه ات ترک خورده
دوباره در غم سختى قدم دوتا مانده
بلند قامت من روى خاک افتادى
پدر نشسته و یک جسم در عبا مانده
نفس بکش پسرم پا زمین مکش اکبر
هنوز روضه ى سلطان کربلا مانده
هنوز درد غریبى هنوز تنهایى
هنوز اشک یتیمى بچه ها مانده
به وسعت همه ى دشت جا به جا شده اى
چگونه خیمه برم پیکرت کجا مانده
بلند شو پسرم تا نبینم عمه ى تو
میان حجمه ى یک مشت بى حیا مانده
شاعر : احمد شاکری
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:37
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
احمد شاکری
ارسال دیدگاه