برخیز
با خَلق و خُلق و منطق احمد نمای تو
با خشم و دست و بازوی خیبر گشای تو
ازیک طرف پیمبر و از یک طرف علی
جز تو که قادر است نشیند به جای تو؟
برخیز با حسین، غدیری به پا بکن
تا اینکه خصم فاطمه افتد به پای تو
در لشگری که اسم تو هم کشته می دهد
صد نسل منقرض کند این حمله های تو
ترس من از نگاه بد این جماعت است
میخوانم `ان یکاد ” همیشه برای تو
تا دور میشوی دل من شور میزند
خیره شده سکینه به هر رد پای تو
دیگر چرا صدای اذانت نمیرسد؟
پس کو نوای دلکش ان ربنای تو؟
این های و هوی و هلهله ترسانده خیمه را
وقتی نمیرسد به رقیه صدای تو
این حرمله، قسم که ندارد مهارتی
این تیر قصد کرده نشیند به نای تو
جز شرق تا به غرب همین دشت نینوا
جایی نرفته پیکر از هم جدای تو
برخیز ای علی و ببین مادر آمده
زینب شود فدات که اشکت در آمده...
شاعر : محمدرضا رضایی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:39
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمدرضا رضایی
ارسال دیدگاه