حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه
تحمل میکنم اما وداعِ آخرت را نه
لباست کهنه پیراهن٬ تحمل میکنم باشد
ولی ای عشق غارت کردن انگشترت را نه
غریبی تو را شاید دهَم دست فراموشی
هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه
فراموشم شود گاهی لبان تشنه ات اما
به روی خاک های داغِ صحرا پیکرت را نه
اسارت شاید از یادم رود! یک عمر باورکن؛
به دختر بچه ها طرز نگاه دخترت را نه
نبودی و به شهر شام بی انصاف ها بردند
زنان خویش را در پرده اما خواهرت را نه
بیادم هست گفتی: زینبم آسوده خاطر باش
سرم را میدهم اما نخی از معجرت را نه!
شاعر : مرضیه عاطفی
- دوشنبه
- 10
- مهر
- 1396
- ساعت
- 15:37
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه