پدرم مرد با خدایی بود
مهربان بود مثل دریا بود
روی پیشانی پر از چینش
اثرات سجود پیدا بود
پدرم اسوه شجاعت بود
قهرمان شجاع بدر و حنین
ضربتش در کشاکش خندق
افضلُ مِن عبادة الثّقلین
پدرم مرد با خدایی بود
مهربان بود مثل دریا بود
تا پدر بود خوب پُر می شد
جای خالی مادرم زهرا
قصه در گوش بچه ها می گفت
شانه می زد به موی من شب ها
پدرم مرد با خدایی بود
مهربان بود مثل دریا بود
داغ مادر ولی پدر را کشت
همه مویش سپید شد پدرم
مسجد کوفه تیغ خورد اما
در مدینه شهید شد پدرم
خودم دیدم ... دیدم جلوی چشام ناموسمو میزدن
پدرم خاطرات تلخی داشت
قصه آتش و در و دیوار
قصه کوچه بنی هاشم
قصه تلخ سینه و مسمار
امشب زهرا منتظرشه ... امشب زهرا مهمون داره
دیگر اما به خانه ایتام
نان و خرما کسی نمی آرد
عالمو یتیم کردی آقا
بر زمین با عبور نعلینش
گل برکت کسی نمی کارد
شب آخر پدر وصیت کرد
حَسنش را به عدل و حق الناس
رو به عباس کرده و فرمود:
جان تو جان زینبم عباس
خوب شد کربلا نبود پدر
وقتی از روی ناقه افتادم
دیگر عباس هم نبود آنجا
تا بیاید رسد به فریادم
خوب شد مجلس شراب نبود
شاهد غربت پسر باشد
شاهد خیزران لب هایش
شاهد راس و طشت زر باشد...
یه وقت زینب صدا زد:یزید دست نگه دار
منتحی الی ثنایا ابی عبدالله علیه السلام...تنکتها بمخصرتک...
داری با چوب خیزران به این لب و دندان میزنی...
این لب و دندان رو پیغمبر بوسیده...یا حسین
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1396
- ساعت
- 5:30
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
ارسال دیدگاه