بریم ببین بی بی چه درد دل هایی تو خونه داره امشب پا به پای روضه های زینب باید اشک بریزیم*
هرقدر غصه در بر تو جمع میشود
غم با نگاه آخر تو جمع میشود
با رنگ زرد گشته ات از هوش میروی
صعصعة بن صوحان میگه یه صحنه ای میدیدم که کنار بستر جیگرم تیر میکشید گاهی میدیدم آقا از درد پاهاشو روی خاک میکشید
بارنگ زرد گشته ات از هوش میروی
تا درد میکشی پر تو جمع میشود
این قطره های سرخ که یک عمر خاطره است
در قاب دیده تر تو جمع میشود
لب میگزم کنار تو میپرسم از خودم
این چاک زخم بر سر تو جمع میشود
بابا ... بابا ...
وا کن نگاه بی رمقت را خودت بگو
پا میشوی و بستر تو جمع میشود ...
هرچه یتیم هست به کوفه به پشت در
با گریه های قنبر تو جمع میشود
کم کم بساط غربت و هجران و خون دل
از پای قلب مضطر تو جمع میشود
لب باز کن ز آه تو آنقدر گریه کن
در روضه پای منبر تو جمع میشود
حالا فرض کن مولا میخواد برات روضه بخونه
ازروضه ای بخوان که تو دیدی به شعله ها
ریحانه ی پیمبر تو جمع میشود
حالا که دلت رفته مدینه من و حلال کن برای این بیت ان شالله امام زمان هم حلالم میکنه
دیدی که زیر پای چهل بی حیا ز درد
پهلو شکسته همسر تو جمع میشود
بابا
میخواهم از زبان خودت بشنوم پدر
این شهر دور دختر تو جمع میشود؟!!
حالا که گفت میخوام از زبان خودت بشنوم،مولا براش میگه از نگفته ها میگه فرمود زینبم
لشگر به تیر و نیزه و شمشیر و با عصا
دور عزیز مادر تو جمع میشود
پای مغیره ها به حرم باز میشود
در بوریا برادر تو جمع میشود
این حرف و آقایی داره میزنه وقتی شنید یه خلخال از پای یه زن یهودی بردن مولا فرمود اگه آدم بمیره از غصه آدم جا داره حالا داره میگه زینبم
خلخال و گوشواره و پوشیه،مشت مشت
از خیمه ها برابر تو جمع میشود
دور و برت اسیر گرفتار سلسله
بر نیزه ماه و اختر تو جمع میشود
چوب حراج میخورد از دست کوفیان
هر چه شبیه معجر تو جمع میشود
یک روز میرسد که طنین صدای من
(در خطبه های حنجر تو جمع میشود)۲
زیاد این روز بر زینب نگشت خیلی زود اون روز رسید تو همین شهر کوفه،وقتی صدای اسکتو زینب بلند شد،صدای زنگ شترها هم افتاد؛همه نفس ها تو سینه ها حبس شد،دختر حیدر کرار میخواد حرف بزنه،پیر مردای این شهر کسانی که صدای مولا رو شنیده بودند دویدند گفتند یا ذالعجب انگاردوباره حیدر زنده شده،جلو اومدن دیدن یه خانومی سوار ناقه ی عریان دست هاشو پشت هم بستن ... اما تیغ زبانش کاخ عبیدالله رو داره ویران میکنه،اومدن گفتن عبیدالله ایستادی زینب هرچی میخواد بگه بگه؟! نانجیب گفت شما زیاد نگران نباشید من این خواهر و خوب میشناسم چند روزه داداششو ندیده زینب عاشق حسینه،فقط بگید نیزه داری که داره سر حسین و حمل میکنه این نیزه رو بیارن جلو ناقه ای که زینب داره حرف میزنه
سری به نیزه بلند است در برابر زینب ... هنوز حرفاش تموم نشده هنوز صحبت هاش نیمه کاره است یه وقت دید صدای قرآن داره میاد،عجب صدای قرآنی با دل زینب داره بازی میکنه،سرشو بیرون آورد دید سرخون آلود حسین بالا نیزه است
ای جان من به نیزه اعدا چه میکنی
آغوش ماست جای تو آنجا چه میکنی
*یه حرفی زده زیاد حرف زده اما این یه حرف خیلی آتیش میزنه صدا زد:حسین جواب زینب و نمیدی نده،من صبرم زیاده اما نگاه کن ببین رقیه ات رو پام نشسته الان جیگرش آب میشه جواب دخترتو بده ...حسین ...
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:39
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
ارسال دیدگاه