رفتی به روی نیزه و من پابه پای تو
دنبال می کنم سرت از ردّ پای تو
این سنگ ها صدای مرا در می آورند
قرآن بخوان - فدای صدای رسای تو
بالای نیزه؛ طشت ؛ تنور و خرابه ها
دارد چه سخت میگذرد لحظه های تو
هرکس که میرسد به سرت سنگ میزند
دعوا شده سرِ ، سرِ از تن جدای تو
از ما بریدی و به روی نیزه رفته ای
پس حق بده اگر که بمیرم برای تو
گیرم که آمدی و نشستی به دامنم
با من بگو که بوسه زنم بر کجای تو؟
شاعر : محمد حسن بیاتلو
- شنبه
- 15
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:54
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه