داره دستام میلرزه
دیگه خون تو رگام نیست
داره دستام میلرزه
رمقی تو صدام نیست
داره دستام میلرزه
دیگه جونی بابا تو پاهام نیست
گریه شده شریک روز و شبای تار من
گریه شده میون خرابه کارو بار من
گریه شده مرهم این دل بیقراره من
دلم تنگه بخدا ، ببین دردامو بابا
چقد خوردم بابایی ضربه ی سیلی بی هوا
من الذی ایتمنی...
..........
بغضی توی گلومه
چرا تنهام گذاشتی
بغضی توی گلومه
مگه دختر نداشتی
بغضی توی گلومه
بابایی قهری با من یا آشتی
رونیزه ها سر تو دیدم و اشکام می چکید
رونیزه ها تو نشستی موی من شده سفید
رونیزه ها می دیدی که روی خاک منو کشید
لبات پر خونه چرا،چشام گریونه برات
الهی جون رقیه بشه قربون نگات
من الذی ایتمنی....
........
نمیره از خیالم
خنده و هلهله هارو
نمیره از خیالم
گریه ی بچه هارو
نمیره از خیالم
عمو عباس و آغوش گرم بابارو
زندونیم بی تو انگاری میون قفسم
زندونیم میگیره بی تو بابایی نفسم
زندونیم تو که رفتی دیگه بی یاروکسم
نه معجری مونده برام،بجز تو چیزی نمیخوام
بابا اینقد زدنم که دیگه میگیره صدام
من الذی ایتمنی....
شاعر : هاشم محمدی آرا
- شنبه
- 15
- مهر
- 1396
- ساعت
- 17:29
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
هاشم محمدی آرا
ارسال دیدگاه