• جمعه 2 آذر 03


شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( آمد چو یار آشنا ، آرام شو آرام شو )

3731
12

 آمد چو یار آشنا ، آرام شو آرام شو
از غم شدی دیگر رها آرام شو آرام شو
ای مرغ خوش الحان بخواب ای ماه سرگردان بخواب
بگذشته شب از نیمه ها آرام شو آرام شو
دیدی که آخر این سفر پایان شد و آمد پدر
آمد که تا بیند تو را آرام شو آرام شو
گفتی پدر جانم چه شد ، گفتی که درمانم چه شد
اینت پدر ، اینت دوا آرام شو آرام شو
گفتی که دریای غم ، مغروق و سرگردان شدم
این کشتی و این ناخدا آرام شو آرام شو
آمد به دیدارت پدر ، اما میان طشت زر            
واویلتا واویلتا آرام شو آرام شو
از دیدنش بی پا شدی ، چون شمع سوزان تا شدی
ای مرحبا از این وفا آرام شو آرام شو
گفتی میان اشک و خون انا الیه راجعون
گشتی ز جمع ما جدا آرام شو آرام شو
چون کاروان مرگ را ، آرام گشتی حالیا
راحت شدی از رنج و بلا آرام شو آرام شو
از رفتن این قافله ، پایت نگردد آبله
دور از غم و رنج و بلا آرام شو آرام شو
شرح غم این داستان ، آتش به جانم زد حسان
دیگر مگو بهر خدا آرام شو آرام شو

 

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 6:3
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران