شش ماهه ی من زبان ندارد
دیگر به کفش توان ندارد
در بند قمات جان ندارد
از سوز عطش فغان ندارد
(بر تیزی تیر و نیزه لعنت
بر حرمله و مغیره لعنت)
روزم بخدا علی سیاه هست
بابات غریب و بی سپاه هست
چشمش نگران خیمهگاه هست
شرمندهی آخرین نگاه هست
رفت اکبر نوجوان علی جان
برخیز رجز بخوان علی جان
من تشنهی باده و سبویم
با عشق حسین روبرویم
با اشک اگر چهره بشویم
در هر نفسی حسین گویم
من فاطمیم کنیز اویم
باید بخری تو آبرویم
ششماههی من مترس مادر
تو اکبر قوم هستی اصغر
باید تو زنی بوسه به خنجر
نی با لب خود بلکه به حنجر
برخیز و سفید روی من کن
قنداقهی خویش را کفن کن
دردی کش میخانه خموشی؟
لب تشنه چرا باده ننوشی؟
از مادر خویش دیده پوشی
یا این که سراپا همه گوشی
افتاده برون ز آب ماهی
با لعل کبود همچو ماهی
شاعر : مرتضی محمودپور
- یکشنبه
- 16
- مهر
- 1396
- ساعت
- 8:57
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه