تا ریزه خوار سفرهی احسان تو شدم
هر روز و شب به جان تو گریان تو شدم
حرز ترا به گردن من مادرم نهاد
در ذکر روضه بی سر و سامان تو شدم
از من میگیر نوکریت را تمام عمر
شب تا سحر چو مرغ غزلخوان تو شدم
مویم سپید گشته بدرگاه تو حسین
بودم جوان ولیک ز پیران تو شدم
من مرده بودم و تو مسیحای من شدی
شکر خدا که باز به قربان تو شدم
من آمدم به کرببلا بین خیمهها
مات رباب و کودک عطشان تو شدم
مدیون شیر مادرم و روضههای تو
پیوسته بین روضه پریشان تو شدم
بر سینهام نوشته که هذا قتیل عشق
من یاد جانفشانی یاران تو شدم
چشمم به آب تا که فتد در تمام عمر
من داغدار کودک عطشان تو شدم
شاعر : مرتضی محمودپور
- یکشنبه
- 16
- مهر
- 1396
- ساعت
- 16:1
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه