چادرت را دل شب سر کردم
تا سحر مادر مادر کردم
از چه این چادر پر وصله ی پاک
هر چه شستم نشود پاک زخاک
وصله ی چادر تو باز شده
کار زینب دگر آغاز شده
شسته ام پیرهنت را مادر
رد خون بدنت را مادر
شستمش با دل غمناک نشد
لکه ی پیرهنت پاک نشد
هر طرف عکس توام در نظر است
یادگاریت به دیوار و در است
یاد مسمار که در آتش سوخت
سوخت و سینه و در بر هم دوخت
دور از چشم علی و زینب
بغض کرد است حسینت امشب
حسنت باز نگیرد آرام
چند روزی نزده لب به طعام
عید شد ذکر «رئوفی» این است
کارِ خانه چقدر سنگین است
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:27
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حسین رئوفی
ارسال دیدگاه