عشق یعنی چشم و گوش و دست و پا
همره قلب و زبان تسلیم دوست
عشق یعنی دشمنی با دشمنش
دوستی با آنکه خاطرخواهِ اوست
وصل و هجران، درد و درمان ، فرق نیست
عشق در هر حال ، راضی بودن است
در میان شعله بی چون و چرا
بال و پر ، پروانه سان بگشودن است
مدعی بر عشق بسیار است لیک
هان بگو عاشق کجا و عشق چیست
گر قرار است آنچه خواهی آن شود
خویش خواهی ، باشد این و عشق نیست
بهر بذل جان ، بدِل فرهاد را
بیستونِ بی بَدل شیرین تر است
جانِ شیرین ، جمله کم می آورَد
مرگ اینجا از عسل شیرین تر است
عشق را با شِکوِه کردن کار نیست
گر زِ هر سو سنگ بارد بر جبین
این شکوه عشق باشد گر شود
خاک و خون و استخوان با هم عجین
کودک اما قاسمیّ و پیرِ عشق
چون «رئوفی» سائلی نا لایقم
دیده پر الماس ، دارم التماس
عاشقم کن عاشقم کن عاشقم
شاعر : حسین رئوفی
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:9
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حسین رئوفی
ارسال دیدگاه