تا به پای حرمت آهوی جان آوردم
همهی باورم این است بجان آوردم
تویی آن بحر کرامت، منم آن خار و خسی
که ز دریای تو اینگونه نشان آوردم
بار من بار گناه است تویی ابر کرم
با امید آمده و بار گران آوردم
تو رضایی بخدا و ز تو راضیست خدا
زین سبب رو به سوی جان جهان آوردم
یا غریب الغربا حضرت سلطان رئوف
قامتی خم شد در محضرتان آوردم
اغینا مکه روند و فقرا در حرمت
من فقیر توام و قد کمان آوردم
کربلا مقصد عشاق جگر سوز شده
بهر رفتن به حرم اشک روان آوردم
کربلا رفتن من دست شما شد آقا
بهر رفتن به حرم آه و فغان آوردم
شاعر : مرتضی محمودپور
- چهارشنبه
- 19
- مهر
- 1396
- ساعت
- 7:55
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه