بابا....
مرو به سوی مسجد امشب
قرار بی قرار زینب
از ناله های امشب تو
جانم رسیده چونکه بر لب
بابا.....
گویا که میسوزی تو در تب
فدای تو گردیده زینب
وقت مناجات سحر شد
ذکر لبت یاربِ یارب
بابا........
آتش مزن بر جسم و جانم
امشب برایت روضه خوانم
در زیر لب ذکر تو زهراست
من دخت زهرای جوانم
بابا........
بر در نظر پیوسته داری
سر را به زانو میگذاری
از حال تو خبر ندارم
بابا مگر چشم انتظاری
بابا.....
خون بر دلم گشته دوباره
کردی به من تا تو نظاره
گویا نگاه آخرت بود
گفتی به من از گوشواره
بابا........
طفلان کوفه پر ز دردند
شب تا سحر دورت بگردند
بنگر برای رفتن تو
مرغان خانه گریه کردند
شاعر : مرتضی محمودپور
- شنبه
- 22
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:34
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه