گفتم غزلی در خور نامت بنویسم 
	
	اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم
	
	 
	
	ای  محشر امروز چه تشبیه بیارم
	
	از قد تو فردای قیامت بنویسم
	
	
	من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
	
	از حضرت دریای کرامت بنویسم
	
	 
	
	لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
	
	تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم
	
	 
	
	شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
	
	دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد
	
	 
	
	من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
	
	جمع کس و کارم سر این سفره نشستند
	
	 
	
	در باغ نگاه تو من کال رسیدم
	
	پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم
	
	 
	
	هم رنگ نگاه تو  شده دامن دریا
	
	 آئینه زده ریسه به پیراهن دریا
	
	 
	
	اول نوه ی دختری خلق عظیمی
	
	تو جلوه  ی پیغمبری خلق عظیمی
	
	 
	
	مدیون تو هستند همه مردم عالم
	
	نان عمل توست سر سفره ی آدم
	
	 
	
	مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
	
	از صندوق قرض الحسنت وام گرفته
	
	 
	
	حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
	
	چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
	
	 
	
	صابر خراسانی
- پنج شنبه
 - 12
 - مرداد
 - 1391
 - ساعت
 - 11:37
 - نوشته شده توسط
 - علی
 

                
                
                                
                                
                                
                                
                                
                                
    
    
    
    
                
                
ارسال دیدگاه