امشب اي دل شب مستانگي جان و تن است
قفل افطار دلم دست امام حسن است
امر كرده است كه افطار كنم با لعلش
رطب سفرهي من خندهي شيرين دهن است
همه بتهاي فرا روي خودم ميشكنم
چون نگارم نوهي ارشد آن بت شكن است
امشب آرامش من ذكر حسن باشد و بس
ايها الناس بدانيد حسن عشقِ من است
اين چه طفليست كه ثاني رسول الله است
رخ او ماه و دو چشمش گل و باغ و چمن است
نقره بار است لبش، روز تنش، شب مويش
بوي عطرش سبب طعنهي مشك ختن است
فطرس از حسرت ديدار رخش ميسوزد
زير لب زمزمهاش مدح چنين ياسمن است
شاعر: حسن فطرس
- شنبه
- 9
- دی
- 1391
- ساعت
- 12:53
- نوشته شده توسط
- عفاف
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه