نور خورشید برق چشمانت
جبرئیل است مست ایوانت
درس اسلام داده سلمانت
از ازل ما شدیم حیرانت
تا هوایم هوای کوی علیست
در دل زارم ارزوی علیست
ابروانت برای حق معیار
از شراب تو خورده ام بسیار
عشق تو می کشد مرا بر دار
لحظه ی مرگ لحظه ی دیدار
سر گذارم به زیر نعلینت
عالمان مانده اند در عینت
گیسویت وصف کرده دلبر را
کرده بر پا نگات محشر را
ما همه نوکریم قنبر را
خاطرت هست درب خیبر را
همه رفتند ولی شما ماندی
جنگ انروز را تو گرداندی
روشنی از رخ تو ماه گرفت
زیر ایوان دلم پناه گرفت
همسرت را خدا گواه گرفت
روضه ی تو درون چاه ، گرفت
بادلم هرچه کرد چشم تو کرد
لشکری تار و مار خشم تو کرد
روبهان حق شیر را خوردند
حق شیری دلیر را خوردند
نمک ان امیر را خوردند
اب و نان اسیر را خوردند
هرچه حق بود ناحقش کردند
شهر را ظلم مطلقش کردند
در حضور نبی علی گفتند
مهر او را سینجلی گفتند
از حمایات از ولی گفتند
هر چه او گفت را بلی گفتند
پستی اش را زمانه اخر کرد
با حرامی تو را برابر کرد
شاعر : مرتضی محمودپور
- یکشنبه
- 23
- مهر
- 1396
- ساعت
- 7:54
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
علی اصغر یزدی
ارسال دیدگاه