چشمان تو تفسیری از قرآن
سر تا به پا حبلُ ٱلمتین بودی
از سجده هایت نور می بارید
الحق که زین ٱلعابدین بودی
جنس سکوتت بود از شمشیر
شد دشمنت یکریز جان بر لب
بودی شهید زنده در خیمه
می سوختی از داغِ دل در تب
لحن تو شد کوبنده و کرّار
شد خطبه ات مردانه سرتاسر
انگار یکبار دگر کَنده-
«در» را علی(ع) از قلعهٔ خیبر
سرشار از شور و پُر از احساس
تکلیف حق یکباره شد روشن
از خاندانت گفتی و تب کرد
بعد از «أنا بنُ» گفتنت دشمن
آمد مؤذن! پس اذانش را
با کینه و با بغضِ بی حد گفت
از جدّ خود گفتی و بلوا شد
تا «أشهدُ أنّ محمد(ص)» گفت
تأثیر حرفت گریه در پی داشت
رنگ یزیدی زاده ها شد زرد
روشنگری کردی به امّیدِ
بیدار-باش ِ عدّه ای نامرد
غرق شجاعت بودی و از تو
تا به ابد تاریخ شد حیران
کرب و بلا شد مات و مبهوتت
تا شام شد با غیرتت ویران
کنج صحیفه گریه ها کردی
تا که نشان دادی به انسان٬ راه
افلاک شد تسبیح دستانت
سجّاده ات خورشید٬ مُهرت ماه
یاد عطش بودی! چنین آمد
جان تو بر لب عاقبت آقا
داغت چه سنگین بود! پس سی سال-
شد اشک٬ قوتِ غالبت آقا
عمّه تمامِ فکر و ذکرت بود
صد بار دیدی از نفس افتاد
بین تمام داغ های شام
داغِ سرِ بازار دقّ ات داد
بستند کلّ شهر را آذین
کِل میکشیدند و پر از لبخند
هجده سرِ بر نیزه وارد شد
آنها به هم تبریک میگفتند!
شاعر : مرضیه عاطفی
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:35
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه