روی بال ملک وحی چقدر زیبایی
تو به چشم همهی اهل ولا زهرایی
قدمت بسکه مبارک بود ای طائر ناز
مونس حضرت ارباب تو در شبهایی
من به پایت همهی هستی خود میریزم
من به یاد غم تو گریه کن پاییزم
منکه دل تنگ ضریح حرم چشم توام
گاه و بیگاهی ز جام سحرت لبریزم
روضه خوان تو شدم تا که زبانم وا شد
شور عشق تو به کانون دلم بر پا شد
ناله ات آتش سوزان شد و بر جانم زد
من چو مجنون و شرار دل من لیلا شد
روی بالم بنوسید که لیلای توام
روی هر ماذنه گوئید که شیدای توام
ساربان رفته بخواب و خبری نیست بگو
من بیچاره چه سازم که به صحرای توام
آسمان دل من ابری و بارانی شد
نام تو بردم و در راه، چه طوفانی شد
ردّ پایت به دل دشت پر از لاله شده
میرودی از پی تو دشت گلستانی شد
مو پریشان که هستی چقدر بیتابی
ناز پرورده عباس و گل اربابی
دست و پایت همه مجروح ولی دم نزدی
چشمت افتاد به سقا و به فکر آبی
شاعر : مرتضی محمودپور
- سه شنبه
- 25
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:25
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه