بند چهارم
دوش پیغام خوشی داد صبا در سحرم
گفت از آمدن دلبر خود با خبرم
گفتش منتظرم، دیده براهش دوزم
آسمان غرق ستاره است کجاشد قمرم
گفت پیوند بزن شام سیه را با صبح
با دعا خورده گره سوز دل همسفرم
باز جبریل امین بانگ زند جاءالحق
صاحب قدسیخانه،چه شد بال و پرم
تا تفعل زدهام من به کتاب حافظ
داد سرخط اشارت به نگاه دگرم
(نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد)
بند پنجم
ای سفر کرده دعاگوی تو هر روز و شبم
دوریت میکشد آخر بخدا جان به لبم
ای سفر کرده دو صد قافله دل همره توست
هر کجا روی نهم بوی ترا میطلبم
ای سفر کرده خدا پشت و پناهت باشد
صبح تا شام ز هجران تو در تاب و تبم
ای سفر کرده بلا دور ز جسم و جانت
به فدای سر نورانی تو اُم و اَبم
بیتی از حافظ شیرین سخن آمد یادم
که از آن مست گل نرگس شاه عربم
(شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت)
شاعر : مرتضی محمودپور
- سه شنبه
- 25
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:29
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه