• جمعه 2 آذر 03

 مرتضی محمودپور

شعر میلاد امام حسن العسکری -( سحر بود و ملیکا با حکیمه )

1254

 

سحر بود و ملیکا با حکیمه  
نزول قدر و آیات کریمه
شب میلاد نور آخرین بود  
به لبهای ملائک آفرین بود
ملیکا غرق در شور دعا شد
ز خود بیگانه با حق آشنا شد
دلش میخواست بال و پر بگیرد  
شب قدر است قرآن سر بگیرد
ندا آمد ز بطنش عارفانه  
بخوان آیات قرآن عاشقانه
بخوان یاسین و طاها، قدر و کوثر
بخوان انا فتحنا بار دیگر
بخوان شام سیه دیگر سر آمد  
تمام خلق را بال و پر آمد
تماشا کرد انوار جلی را  
محمد دید یا نور علی را
فروغ نور ایزد منجلی شد
که مهدی یا محمد یا علی شد
میان نور گفتا با حکیمه  
که ای مَحرم به آیات کریمه
بیا مهدی به دنیا دیده وا کرد
زمین را همچو عرش کبریا کرد
بیا قرآن ظهورِ تازه کرده  
جهان عدل پر آوازه کرده
بیا چون وارث آدم رسیده  
ز نسل اوصیا خاتم رسیده
بیا و کن تماشا در سجود است
امید فاطمه یاس کبود است
شهادت میدهد بر ذات بیچون  
دو صد لیلا اسیر زلف مجنون
امامان را یکایک بر زبان راند
پس از نام امامان نام خود خواند
بگفتا من امام شیعیانم
عزیز فاطمه صاحب زمانم
امام اولین و آخرینم  
من اسرار خداوند مبینم
امام قائم هفت آسمانم
ظهورم،در عیان و در نهانم
من آن پیغام نوحم در دل آب
منم گنجینه‌ی اسرار نایاب
تبر بر دوش ابراهیم هستم  
به فرق انبیا دیهیم هستم
امید پیر کنعانم به قرآن
یقینِ یوسفم در مصر عرفان
طنین نغمه داود هستم
بود حکم سلیمانی بدستم
صبوری در دل ایوب، از من
به عالم هر چه باشد خوب از من
اساس سّر موسای کلیمم
من ایمان همه قلب سلیمم
شفا در دست عیسی از نگاهم
خدا بر امر خود باشد گواهم
دو دستم سوی حق بالا گرفتم  
مرامم را من از زهرا گرفتم
دعا بهر ظهورم تا نمودم
اغیثنی به زیر لب سرودم

 

شاعر : مرتضی محمودپور

  • سه شنبه
  • 25
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 16:57
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران