سحر آمد و عالمی غرق نور است
به سرعشق ساقی، به سینه سرور است
نوای دلم در حجاز و به شور است
دوباره جمال نبی در ظهور است
توگوییکه موسیبنعمران بهطور است
و عیسی رسیده که وقت حضور است
ز بیت ولا، وقت خوش عهدی آمد
ندا میرسد عاشقان مهدی آمد
خلایق همه مست شیدایی تو
به زیر آورد هرچه بالای تو
صبوریست مات شکیبایی تو
جنونخود که مجنون لیلایی تو
همه یوسف، حیران زیبایی تو
سحر دیده، چشمان بینایی تو
چه گویم که امید هر خسته جانی
بهاری بهاری ولیکن نهانی
صدایت همیشه بلند است بگوشم
سحرعاشقانه به جوش و خروشم
من از غیر دست تو باده ننوشم
امیر دلآرای باده فروشم
چه شبها که مات جمالت خموشم
غمت تکیه دارد همیشه بدوشم
دعایم نما جمکرانی ترینم
بهارم نما من خزانی ترینم
تو گرمای عشقی و من سرد سردم
طیب من و گفته ام تا زدردم
دعای فرج تا به اذن تر کردم
نوشتم ولای تو بر دل که هر دم
چو پروانه گرد سرت تا که گردم
که جنگم به عشق تو،مرد نبردم
الا منتقم وارث تیغ حیدر
برایت دعا کرده هر لحظه مادر
شدم تا مسلمان چشم سیاهت
ویامات و مبهوت رخسار ماهت
همه دین من بند نیم نگاهت
من آن سائلی که نشسته براهت
غم عمه و کربلا سوز آهت
که افکنده عصیان من تا به چاهت
تویی یوسف و مصر جای تو باشد
دو عالم ز سوز نوای تو باشد
شاعر : مرتضی محمودپور
- سه شنبه
- 25
- مهر
- 1396
- ساعت
- 17:0
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه