• پنج شنبه 1 آذر 03

 آرمان صائمی

گفت و گوى اميرالمومنين(ع) با حضرت زينب(س) در بستر بیماری -( باز هم لخته‌ى خون روى سرت مى‌بينم )

1706
2

حضرت زينب سلام‌الله:
باز هم لخته‌ى خون روى سرت مى‌بينم
من بميرم ! چقَدَر روى شما آشفته ست

تَرك روىِ سرت خوب نشد ! من چه كنم؟
از چه رو اين همه گيسوى شما آشفته ست؟

اميرالمومنين علیه‌السلام:
دخترم ! گريه نكن...دردِ من از زخمم نيست
پدرت سى و سه سال است كه ديگر مُرده

از همان وقت كه تابوت به دوشم بردم
از همان وقت دگر چشمِ پيمبر مُرده..

حضرت زينب سلام‌الله:
قَسَمت میدهم اى برگِ گُلم غصه مخور
اين همه گريه براى غم تو مرهم نيست...

نفسم حبس شده ! گريه نكن جان حسن...
غصه‌هاى تو زياد و غم و ماتم كم نيست

اميرالمونين علیه‌السلام:
خاطراتى كه به جا مانده برايم تلخ است
قنفذ و خنده‌اش و زخم زبان هايش...آه

نيش خندى كه مغيره به روى من میزد..
پهلوى مادرت و قدرتِ پاهايش...آه
-
حضرت زينب سلام‌الله:
مادرم روى لبش نام شما را می‌برد
چادرش سوخت و آتش همه جانش سوزاند

پشت در...سينه و ميخى كه حكايت دارد...
و جماعت به سرش ريخت و او تنها ماند!

اميرالمومنين ع:
آه!بس كن كه دگر طاقت من سر آمد
زينبم ! جان تو و جانِ برادرهايت

دخترم‌ ! وعده‌ى ديدار بماند گودال...
كه در آن روز شود مثل قفس دنيايت

 

شاعر : آرمان صائمی

  • پنج شنبه
  • 27
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 14:9
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران