ما جرعه نوش باده ی اندوه زینبیم
در سایه سار پرچم نستوه زینبیم
زینب اگرچه رنج امانش نداده بود
چون کوه بود و باد تکانش نداده بود
این شیرزن به دیده خود گرچه خار داشت
در دست خود شبیه علی ذوالفقار داشت
او که حسین دور کمالش طواف کرد
دشمن به حیدر سخنش اعتراف کرد
زینب رسول هیبت و زهرا صلابت است
مردم! ضعیفه خواندن این زن خیانت است
خوانده حسین سرّ ازل را به گوش او
بعد از خودش سپرده علم را به دوش او
بعد از حسین لشگر غم زد به خیمه ها
عباس رفت و شمر قدم زد به خیمه ها
بعد از حسین ضربه ی شلاق بود و زجر
رگبار داغ پشت سر داغ بود و زجر
بعد از حسین ظلم و جنایات بود و بس
عباس خیمه عمه ی سادات بود و بس
بعد از حسین لشگر غارت به او رسید
خاکی ترین لباس اسارت به او رسید
خلخال ها ربوده شد و گاهواره رفت
از گوش های دخترکان گوشواره رفت
باور کنید عمه ی سادات پیر شد
با ابن سعد و حرمله تا هم مسیر شد
منزل به منزل از همه کس طعنه می شنید
از خولی و سنان و انس طعنه می شنید
در کوفه ای که خار و خس افتاد بر سرش
خنده زدند بر سر پاک برادرش
اُف بر تو کوفه، زحمت حیدر به باد رفت
زینب چرا به مجلس ابن زیاد رفت
«آنان که طبل خاتمه جنگ می زدند»
با لفظ خارجی به سرش سنگ می زدند
وای از دمی که دختر زهرا به شام رفت
چونان اسیر ترک به بزم حرام رفت
تشت شراب بود و سر اطهر حسین
یک عده مست دور و بر خواهر حسین
یک دست جام باده و یک دست خیزران
روی لب حسین که بنشست خیزران
آمد صدای ناله ی ناموس پنج تن
بس کن یزید بر لب و دندان او نزن
بس کن یزید فاطمه بی تاب می شود
او را نزن رقیه دلش آب می شود
در این میان سکینه دلش ریز ریز شد
وقتی درون قصر سخن از کنیز شد
شاعر : امیر عظیمی
- پنج شنبه
- 27
- مهر
- 1396
- ساعت
- 16:18
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
امیر عظیمی
ارسال دیدگاه