• یکشنبه 9 اردیبهشت 03


اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)،(وقتش رسیده تا که قدری با خدا باشم)

4626
2

وقتش رسیده تا که قدری با خدا باشم

به اصل خود برگردم از غفلت جدا باشم

 

با اهل دنیا هر چه بودم دگر کافی است

حالا زمانش شد که با اهل ولا باشم

 

 

من فطرتم میل مناجات سحر دارد

در آسمان بندگی باید رها باشم

 

امشب که قرص کامل مهتاب را دیدم

مطلوب باشد گرم تسبیح و دعا باشم

 

دیدم هم اکنون که بساط عاشقی جور است

خوب است من هم در مدینه یک گدا باشم

 

با یک توسل بر نخی از چادر زهرا

خاک قدوم یوسف خیر النسا باشم

 

غم ز آتش دوزخ ندارم تا حسن دارم

وقتی که اسم اعظمی چون یا حسن دارم

 

بیداری یا خواب است رویایی که می بینم

هست آسمان یا که زمین جایی که می بینم

 

بوی کرم می آورد دوش نسیم امشب

حل می شود اکنون معمایی که می بینم

 

با کاسه های خالی خود سائلان جمع اند

دور و بر سکوی زیبایی که می بینم

 

کیسه به دوشی از مسیر آشنا آمد

گویی غریبه نیست آقایی که می بینم

 

قدّ حسودان است کوتاه و نمی بینند

در ازدحام این قد و بالایی که می بینم

 

از دست عیسی نیز آری بر نمی آید

اعجازهای این مسیحایی که می بینم

 

آن ها که امروزند بند قرص نان تا شب

هرگز نمی بینند فردایی که می بینم

 

تا که گدایی هست شب گرد کریمی هست

ما را چه غم تا سفره مرد کریمی هست

 

این سفره از روی زمین تا آسمان پهن است

از آسمان هم تا به بالاتر از آن پهن است

 

بالاتر از آن هم خبر آورده جبرائیل

نزد ملائک سفره این خاندان پهن است

 

از یک سر این سفره در یثرب نشانی است

آن یک سر سفره ولی تا بی نشان پهن است

 

این جا دهان میمانان لقمه بگذارند

این جا بساط مهر و لطف میزبان پهن است

 

وقتی که صاحب سفره فرزند علی باشد

جای تعجب نیست بهر دشمنان پهن است

 

هر قدر خواهی ببر کم که نمی آید

هر وقت خواهی بیا این آستان پهن است

 

حاتم از این جا می برد روزی هر سالش

یعنی حسن هر سال مسکینی است دنبالش

 

از هر چه جز عشق تو بیزاری خوشم باشد

در سینه از مهرت نگهداری خوشم باشد

 

گویند بیکاران سراغ سائلی آیند

گر سائلی این است بی کاری خوشم باشد

 

حتی شده یک بار در ماه خدا آقا

مهمان من باشی به افطاری خوشم باشد

 

تنها همین که دوستت دارم الهی شکر

تنها همین که دوستم داری خوشم باشد

 

عصیان شکسته بال پروازم به سویت را

از دوش من بارم تو برداری خوشم باشد

 

وقتی سحرها آسمان ها هم صدای توست

با گوش جان تا صبح بیداری خوشم باشد

 

از گریه بر تو فاطمه خوشحال می گردد

پس در تمام زندگی زاری خوشم باشد

 

برگ برات کربلا که سرنوشت ماست

بسته به امضای تو آقای بهشت ماست

 

گر چه تو هم چون من گدایی مبتدی داری

اما به ما هم باز لطف بی حدی داری

 

باید بنای یک کرم خانه به پا سازند

در هر کجایی که تو رفت و آمدی داری

 

هم وارث صبر امیرالمومنین هستی

هم در شجاعت تو نشان احمدی داری

 

آدم به حُسن نور تو مرد عبادت شد

یعنی که هر جا نامت آید معبدی داری

 

رعشه به اندامت به هنگام نماز افتد

باران اشکی نیمه شب در مسجدی داری

 

یاد غریبی تو دیشب خواب می دیدم

دیدم که مانند حسینت گنبدی داری

 

آقا شما هم در مدینه گوشه بستر

هم کنج کوچه مقتلی و مشهدی داری

 

روی زمین تو گوش واره دیده ای یک روز

در کوچه ها تو گوش پاره دیده ای یک روز

 

رضا رسول زاده

 

 

  • پنج شنبه
  • 12
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 13:15
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران