• دوشنبه 3 دی 03

 رضا قاسمی

شعر شهادت امام سجاد(ع) -( ابرِ باران‌زای چشمم روز و شب پربار بود )

920

وای از شام
در چهل سالِ گذشته اشک من رگبار بود 

ابرِ باران‌زای چشمم روز و شب پربار بود 

از گلویم آب خوش پایین نرفته هیچ وقت 

کامم از خشکیِ داغِ تشنگی سرشار بود 

 

زندگی کردم تمام خاطرات خویش را 

پیش چشمم روضه‌ها هر روز ، در تکرار بود 

آه از آن لحظه که دیدم جسم بابا را به خاک 

پیکری که روی آن انگار ، یک نیزار بود 

از همان ساعت که روی نیزه‌ها خورشید رفت 

دائما پیش نگاهم رقص نیزه‌دار بود 

من نماز اشک می‌خواندم به محراب بلا 

روبرویم روی نیزه قبله ای سیّار بود 

وای ، از شام و تمام چشم‌های هیز آن 

دست‌هایم بسته بود و عمه در بازار بود 

روضه‌های شام ، از کرب و بلا هم بدتر است 

مُردم از این داغ ، که ناموس ، در انظار بود 

وای ، از طشت طلا و قاریِ بزمِ شراب 

آیه خواند و در جوابش خیزران در کار بود 

وای ، از چشمِ خریدار و نگاه هرزه اش 

کار او اصرار و کار عمه‌ام انکار بود 

کاش پایم وا نمی‌شد روی این دنیای پست 

روزگار از بسکه با من سخت و بدرفتار بود 

منشاء این هتک حرمتها همان روزی ست که  

دید ، حیدر همسرش بین در و دیوار بود 

شاعر : رضا قاسمی

  • جمعه
  • 28
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 16:26
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران