بابا با سر آمد
بابا با سر آمد در تشت زر آمد ای وای از رقیه
در شب اختر آمد سر بی پیکر آمد ای وای از رقیه
ماه حیدر آمد نزد دختر آمد ای وای از رقیه
شمس خاور آمد بر دل دلبر آمد ای وای از رقیه
******
در کنج خرابه غوغایی به پا شد
مهمان رقیه تشتی از طلا شد
تا چشم رقیه چشمان پدر دید
ویرانه مثال صحرای بلا شد
از درد جدایی از این بی نوایی
هر دم ناله می زد بابایم کجایی
صد بوسه به رأس ببریده نشانده
دست کوچکش را بر مویش کشانده
داغش تازه گشته همچون روز عاشور
اشکی مثل باران بر گونه فشانده
بابا با سر آمد در تشت زر آمد ای وای از رقیه
******
با بابا سخن گفت از درد جدایی
از سوز یتیمی شرح بی نوایی
از آنچه گذشته در کوفه به عمه
در راه اسیری در بی آشنایی
از درد جدایی از این بی نوایی
هر دم ناله می زد بابایم کجایی
بند دل گشوده با اشک یتیمی
با بابا بگوید چون یاری صمیمی
از قحط محبت از بی همدمی ها
از اندوه تازه از داغی قدیمی
بابا با سر آمد در تشت زر آمد ای وای از رقیه
******
می گفت با تألّم بابا کن نظاره
از گوشم ربوده دشمن گوشِواره
بر دوشم نشسته شلاق ستمگر
نیلی گشته روی و گوشم پاره پاره
از درد جدایی از این بی نوایی
هر دم ناله می زد بابایم کجایی
از بابا بپرسد احوال عَمو را
از سقای لشکر از آب و گلو را
جوید حال قاسم پرسد حال اصغر
از احوال اکبر آن آئینه رو را
بابا با سر آمد در تشت زر آمد ای وای از رقیه
******
این صحنه ندارد در عالم مشابه
مهمان کرده بابا در کنج خرابه
با افغان و گریه کوبیده ستم را
مثل مُشت عمه در شور خطابه
از درد جدایی از این بی نوایی
هر دم ناله می زد بابایم کجایی
سر را بوسه باران با اشک بصر کرد
در دل شوق پرواز با رأس پدر کرد
این داغ جگرسوز شعر سروری شد
باز این شرح ماتم چشم شیعه تر کرد
بابا با سر آمد در تشت زر آمد ای وای از رقیه
******
شاعر : محمدرضا سروری
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:39
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه