بابا کجایی
بر رقیه نظری کن بابا
در خرابه گذری کن بابا
سوی طفلت سفری کن بابا
فکر این در به دری کن بابا
******
در شهر غربتم نبُود راه چاره ام
محتاج یک نگاه تو با یک اشاره ام
آی و دمی به حال عزا کن نظاره ام
مرهم بنه به این جگر پاره پاره ام
بابای مظلومم تنهای معصومم
بنما نظاره بنگر که مغمومم
اندوه شده به این دل بشکسته حمله ور
سر تا به پایم از شرر غصه شعله ور
جانم درون بحر عزا مانده غوطه ور
چشمم فقط به وادی غم گشته دیده ور
بابا ، بابای مهربانم
داغت ، آتش زده به جانم
سوزد ، تا مغز استخوانم
بر رقیه نظری کن بابا
******
بر این یتیم غمزدة دور از وطن
ویرانة بلا شده کابوس پر محن
باد سیاه غم همه سو می وزد به تن
دیدار روی تو شده خواب و خیال من
بابای مظلومم تنهای معصومم
بنما نظاره بنگر که مغمومم
سوز جدایی و غم بی یاوری مرا
آخر در این خرابة شام افکند ز پا
تا همرهت بری تن بشکسته ام بیا
چون قدّ عمه قامت من هم شده دوتا
بابا ، بابای مهربانم
داغت ، آتش زده به جانم
سوزد ، تا مغز استخوانم
بر رقیه نظری کن بابا
******
یادت نموده دیده ره گریه رهنمون
هر لحظه می چکد به سرِ گونه اشک خون
سازم به گریه ام درِ ظلمت سرا نگون
از پایه زیر و رو کنم این کاخ ظلم دون
بابای مظلومم تنهای معصومم
بنما نظاره بنگر که مغمومم
داغ فراق تو نتوانم به دل نهم
آخر به لطف جان ، من از این بند غم رهم
این مرغ دل به شوق وصال تو پر دهم
تا زین سفر رسد دل امّید ما به هم
بابا ، بابای مهربانم
داغت ، آتش زده به جانم
سوزد ، تا مغز استخوانم
بر رقیه نظری کن بابا
******
بابای مهربان و همه آبروی من
ای مایة امید و گل آرزوی من
بازآ به خنده ای بنما پُر سبوی من
آغوش گرم خود بگشا رو بروی من
بابای مظلومم تنهای معصومم
بنما نظاره بنگر که مغمومم
تا شاه سر بریده نوای گلش شنید
در تشت زر به دیدن نوباوه اش رسید
چون مرغکی رها شده از پنجة یزید
با عزّ و سروری به سوی آسمان پرید
بابا ، بابای مهربانم
داغت ، آتش زده به جانم
سوزد ، تا مغز استخوانم
بر رقیه نظری کن بابا
******
شاعر : محمدرضا سروری
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:41
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه