آه ای سرِ به نیزه نشسته حسین من
داغ غمت دلم رو شکسته حسین من
ای مسیحای زینب
ماه شبهای زینب
آروم جون من رفتی بدون من
رفتی به رنگ شب شد آسمون من
تا روی نیزه رفت غرق به خون سرت
دریای درد و غم شد قلب خواهرت
ای حسینم
صبر از دل شکسته ی من بُرد حسین من
وقتی سرت به روی زمین خورد حسین من
غم تو دلخونم کرد
بی سر و سامونم کرد
بال و پرت شکست بال و پرم شکست
مثل سرت حسین آخر سرم شکست
می دونم عاقبت دردم دوا میشه
آخر به پای تو جونم فدا میشه
ای حسینم
زینب کجا و کوچه و بازار حسین من
زینب کجا و مجلس اغیار حسین من
من کجا و شهر شام
طعنه و سنگ و دشنام
وای از اسارت و دستی که بسته شد
دیدی که حُرمتم آخر شکسته شد
وای از جسارت و از قوم بی حیا
وای از یهودی و دشنام و ناسزا
ای حسینم
شاعر : بهمن عظیمی
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:48
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه