صدای تیراومد ، از دل این صحرا
پریدی ازدستم ، پرستوی بابا
تنت رو دستامه ، سرت به دست تیر
انگار یکی سر رو ، بریده با شمشیر
خنجر به قلبم زده علی جون این آخرین لبخندت
با طعنه میگه حرمله اینجا چی شد حسین دلبندت؟
بخواب بابایی لالا لالایی لالا لالایی اصغر
میگن توی خیمه ، رفته رباب از هوش
سه شعبه حلقت رو ، بریده گوش تا گوش
مقابل چشمم ، جون میدی رو دستام
چطور برم خیمه ، رمق نداره پام
دستم می لرزه زانوم می لرزه غم کرده پیرم بابا
تیر سه شعبه سهم گلوت شد برات بمیرم بابا
بخواب بابایی لالا لالایی لالا لالایی اصغر
مثل گلوی تو ، دلم شده پرپر
خون گلوت پاشید ، رو صورتم اصغر
هفت آسمون گریون ، شده شبیه من
چیکار کنم با تو ، طفل ذبیح من
طاقت نداره رباب ببینه ، وای از دلم واویلا
برم به خیمه؟ یا که بمونم؟ چیکار کنم؟ یازهرا
بخواب بابایی لالا لالایی لالا لالایی اصغر
شاعر : بهمن عظیمی
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:34
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه