اول نیفتد بی گمان آخر می افتد
دیوار کج همواره راحت تر می افتد
هرکس که زهرا را کند آزرده خاطر
روز جزا از چشم پیغمبر می افتد
جبرییل میفهمد بخوبی حرف من را
وقت تماشایش کلاه از سر می افتد
معلوم بود از اولش در کفو زهرا
قرعه به نام ساقی کوثر می افتد
پشتش به این إنسیه ی حوریه گرم است
شیرخدا وقتی به دردسر می افتد
از برکت سربند یازهراست قطعا
با یک اشاره گر در خیبر می افتد
رمز گشایش در قنوت سبز زهراست
هرجا گره در کار هر نوکر می افتد
بالا و بالا میرود تا آن سوی عرش
هرکس به پای فضه و قنبر می افتد
بی شک هر آن که شیعه باشد کاروبارش
فردا به دست بانوی محشر می افتد
من مطمئنم نطفه اش اشکال دارد
هرکس که با این خانواده در می افتد
جان علی با فاطمه پیوند خورده
زهرا بیفتد بی گمان حیدر می افتد
حداقل ای کاش نامحرم نباشد
جایی که زن در محضر شوهر می افتد
از شانه ی دیوار میگیرد نیفتد
با سیلی بعدی ولی دیگر می افتد
تنها نه یک دفعه که نزدیک سه ماه است
در پیش چشم بچه ها مادر می افتد
خیلی تقلا میکند برخیزد از جا
پا میشود اما روی بستر می افتد
مانند خانم سینه اش میسوزد اقا
هربار که چشمش به میخ در می افتد
در زیر لب میخواند از داغ شبیرش
با اینکه هر لحظه تب شبّر می افتد
ای کاش سمت کربلا دیگر نیاید
آنجا که بر حنجر رد خنجر می افتد
مادر می افتد در میان کوچه امروز
فردا میان کوچه ها دختر می افتد
نسل همانکه آمد و غصب فدک کرد
فردا به فکر غارت معجر می افتد
شاعر : علیرضا خاکساری
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:36
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه