بر خاک دلیران
از شام غریبان تا شام اسیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
از خاطرة غم در کلبة ویران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
از بارش ماتم بر قلب صغیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
از رشتة اندوه بر چهرة شیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
هر ثانیه بودم با یاد امیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
******
هر کو که گذر کردم هر سو که نظر کردم
از غصه خمیدم من جز کینه ندیدم من
هر شب به عزا طی شد ، در خانة ویرانه
زد شعلة غم آتش ، بال و پر پروانه
تا غنچة نشکفته ، پرپر شده از کینه
شش گوشة دل خون شد ، با سوز غریبانه
از شام غریبان تا شام اسیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
******
هر جا به عزا رفتم با حال بُکا رفتم
هر وادیه ، ره بُردم صد بادة غم خوردُم
در بین غم و اندوه ، یاد تو به پا کردم
در اوج صلابت ها ، نام تو صدا کردم
همپای لوای غم ، با پرچم سرخ تو
افشای ستمکاران ، با لطف خدا کردم
از شام غریبان تا شام اسیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
******
هر شب به دعا گفتم دردم به خدا گفتم
آئینة غم دیدم انواع ستم دیدم
در سایة رأس تو ، در کوفه خروشیدم
هم پایة عزم تو ، هر ثانیه کوشیدم
همراه لباس غم ، با صبر و شکیبایی
رخت شرف و عزّت ، بر پیکره پوشیدم
از شام غریبان تا شام اسیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
******
هر دم جگرم خون شد در سینه دگرگون شد
بشکسته تر از پیشم آزرده ی تشویشم
با دیدة خون آلود ، از کرب و بلا رفتم
با هجمة شلاق از ، پیش شهدا رفتم
لبخندة قاتل ها ، در کوفه عذابم داد
بر ناقة عریانی ، تا شام بلا رفتم
از شام غریبان تا شام اسیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
******
سر ، کنج تنور بودی تن ، زیر ستور بودی
من فکر شما بودم یک لحظه نیاسودم
بر جان و تنم لطمه ، شلاق ستمگر زد
بر نالة من طعنه ، آن مردک کافر زد
تا سنگ جفا رأست ، بر نیزه هدف بستند
سنگی که مُداوم بر ، پیشانی خواهر زد
از شام غریبان تا شام اسیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
******
آن جا که سخن گفتم از حق تو من گفتم
خون تو بسی ارزید دیوار ستم لرزید
در کوفه و در شامات ، گر بوده ام آواره
آوای تو می بُردم ، در حنجره همواره
با سروری و غیرت ، اهداف قیامت را
هرلحظه بیان کردم ، با دشمن مکّاره
از شام غریبان تا شام اسیران با گریه رسیدم بر خاک دلیران
******
شاعر : محمدرضا سروری
- یکشنبه
- 30
- مهر
- 1396
- ساعت
- 7:59
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه