روز و شبم عزا بود
بعد تو ای برادر ، روز و شبم عزا بود
کوفه و شام ویران ، روی لبم نوا بود
لحظه به لحظه هایم ، غرقِ غم و بلا بود
******
بعد تو ای برادر ، دیده نیاسوده ام
به هر کجا رفته ام ، غرق غمت بوده ام
داغ تو این چهل روز، شعله زده به جانم
مثل چهل ساله غم، این همه فرسوده ام
ای گُل بی سرِ من ، پیش تو سر نهادم
بر سر تربتت با ، گریه به سر فتادم
آمده ام کنارت ، عقده گشایم از دل
وَرنه در این تلاطم ، شعلة رو به بادم
به خدا مانده دلم بی سامان در ره کوفه و بزم شامان
بعد تو ای گُل ببریده گلو اشک ریزم همه دم بر دامان
بعد تو ای برادر ، روز و شبم عزا بود
******
بعد تو رَخت ماتم ، زیب تنم نمودم
عشق تو آمیزه با ، هر سخنم نمودم
هر نفسی به زیرِ ، بار غم تو مُردم
شال عزا دمادم ، چون کفنم نمودم
قتلگهت برادر ، مانده به خاطر من
گو که نشسته خنجر ، بر لب و حنجر من
هر چه بگویم اینجا ، سینه سبک نگردد
بار غم تو سنگین ، مانده به پیکر من
به خدا مانده دلم بی سامان در ره کوفه و بزم شامان
بعد تو ای گُل ببریده گلو اشک ریزم همه دم بر دامان
بعد تو ای برادر ، روز و شبم عزا بود
******
بعد تو روز روشن ، تیره به دیده ام شد
داغ تو سر ستونِ ، داغ عدیده ام شد
آینة دلم را ، سنگ غمت شکسته
تا که نصیب حالم ، آنچه ندیده ام شد
جانِ مرا جدایی ، نیمه نمود و بر لب
یاد تو همدم روز ، بوده انیس هر شب
رأس تو روی نیزه ، ماه تمام من بود
با تو همیشه گفتم ، درد دلم مرتّب
به خدا مانده دلم بی سامان در ره کوفه و بزم شامان
بعد تو ای گُل ببریده گلو اشک ریزم همه دم بر دامان
بعد تو ای برادر ، روز و شبم عزا بود
******
بعد تو با رقیّه ، قصّة لاله گفتم
صحنة قتلگاه با ، طفل سه ساله گفتم
پیش رُخَم فدا شد ، پَر زد و تا سما رفت
شرح جداییش را ، با غم و ناله گفتم
زینب بی برادر ، لایق هر ثنایی
بانوی صبر و ایثار ، وارث کربلایی
داغ تو را سروری ، شعر عزا نموده
ای که به درد دل ها ، وقت بلا دوایی
به خدا مانده دلم بی سامان در ره کوفه و بزم شامان
بعد تو ای گُل ببریده گلو اشک ریزم همه دم بر دامان
بعد تو ای برادر ، روز و شبم عزا بود
******
شاعر : محمدرضا سروری
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 6:22
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه