چهل ساله
لبامو تر نمی کنم
چهل ساله
جایی سفر نمی کنم
چهل ساله
از غم حذر نمی کنم
چهل ساله
روز و شبم محرمه
چهل ساله
دلم اسیر ماتمه
چهل ساله
ذکر حسین رو لبمه
خودم دیدم
کبودی آلاله رو
خودم دیدم
عمه و اشک و ناله رو
خودم دیدم
جون دادنه سه ساله رو
خودم دیدم
قاتل و ضرب اولو
خودم دیدم
عزادارای رو تلو
خودم دیدم
جنگ میون مقتلو
هر کی رسید
نیزه شو زوری جا می زد
هر کی رسید
با دست نه که با پا می زد
هر کی رسید
با نیزه با عصا می زد
قاتل اومد
با چکمه اومد و نشست
قاتل اومد
سینه ی بابامو شکست
قاتل اومد
سر بریده داشت تو دست
بابا حسین
نصیب تو شهادت و
باباحسین
نصیب ما اسارت و
بابا حسین
خودت دیدی جسارت و
باباحسین
دیگه گرفته بود صدام
بابا حسین
رمق نمونده بود تو پام
باباحسین
مُردم من از کوفه تا شام
شاعر : اسماعیل شبرنگ
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 7:0
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
اسماعیل شبرنگ
ارسال دیدگاه