آخر عمری اسیری بی کس و کاری بد است
بعد عمری آبرو داری گرفتاری بد است
چشمهای خیره را یا کور کن یا دور کن
محمل بی پرده من را خودت مستور کن
گاه من دنبال تو گاهی تویی دنبال من
کوفیان با رقص می آیند استقبال من
وای از این گونه های سرخ وای از دست ها
بچه ها ترسیده اند از نعره ی بد مست ها
چهره اینها که میخندند خیلی آشناست
حرمله میزد مرا میگفت عباست کجاست
عاقبت دق میکنم از نیزه گردانی تو
سرخ شد پیشانیم با خون پیشانی تو
غصه ام این نیست هرکوچه پریشان میروم
غصه ام این است بی معجر به زندان میروم
عطر موی خاکی تو کرده مدهوشم حسین
رفته ای بر نی بیا قدری در آغوشم حسین
ریخت برهم حرمت سادات کاری کن حسین
پیشم آمد سینی خیرات زاری کن حسین
عالمی را روضه ی جانسوز من بر باد داد
دختر حیدر کجا و مجلس ابن زیاد
- سه شنبه
- 1
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 12:12
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه