چل روز تمام شد
(چل روز تمام شد ، صبرم به سرآمد بابایم نیامد)
خونابة جانم ، از چشم تر آمد بابایم نیامد
بر ما چه بلاها ، در این سفر آمد بابایم نیامد
هر لحظة غربت ، غم در نظر آمد بابایم نیامد
******
چل روزِ عزا به ناله طی شد
با چهرة خون به ژاله طی شد
یا آن که به شلّاق ستمگر
یا در غم آن سه ساله طی شد
صبر من و کودکان سر آمد
خوناب یتیمه ها در آمد
جز داغ و جدایی ، نشنیدیم
از سوی پدر ها خبر آمد
بابایم نیامد بابایم نیامد بابایم نیامد
صبرم به سرآمد صبرم به سرآمد صبرم به سرآمد
(چل روز تمام شد ، صبرم به سرآمد بابایم نیامد)
******
چل وادیِ غم گذر نمودیم
با خون جگر سفر نمودیم
غیر از سرِ بر سنان نشسته
کِی سوی دگر نظر نمودیم
در آینه ، تصویر عزا بود
هر دیده ، به تسخیر بلا بود
در پیش دو چشم غصّه داران
بر ناوک نِی ، رأس جدا بود
بابایم نیامد بابایم نیامد بابایم نیامد
صبرم به سرآمد صبرم به سرآمد صبرم به سرآمد
(چل روز تمام شد ، صبرم به سرآمد بابایم نیامد)
******
در این سفرِ تلخِ اسارت
در کوفه و شامِ پُر شرارت
هر روز و شبی به اوج سختی
شد صبر درونِ سینه غارت
هر لحظه دو دیده ام به در بود
رخسارم از این حادثه ، تر بود
بیداری و خوابم به غریبی
در حسرت برگشت پدر بود
بابایم نیامد بابایم نیامد بابایم نیامد
صبرم به سرآمد صبرم به سرآمد صبرم به سرآمد
(چل روز تمام شد ، صبرم به سرآمد بابایم نیامد)
******
همراه رقیّه گریه کردم
تلعینِ بنیّ امیه کردم
آن شب که در آن خرابه پر زد
تحسینِ دلِ رقیه کردم
چل روزِ تمام ، غصه خوردن
هر لحظه شدن ، به مرزِ مُردن
از حال سکینه ، سروری گو
از بار عزا به سینه بُردن
بابایم نیامد بابایم نیامد بابایم نیامد
صبرم به سرآمد صبرم به سرآمد صبرم به سرآمد
(چل روز تمام شد ، صبرم به سرآمد بابایم نیامد)
******
شاعر : محمدرضا سروری
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 7:34
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه